ترتیب جنگ دادن. رزم بنیاد کردن. حرب آغازیدن: نشان ده که پیکار سازم بدوی میان یلان سرفرازم بدوی. فردوسی. بکش هرکه پیکار سازد به ده همه کهترانند یکسر، تو مه. فردوسی
ترتیب جنگ دادن. رزم بنیاد کردن. حرب آغازیدن: نشان ده که پیکار سازم بدوی میان یلان سرفرازم بدوی. فردوسی. بکش هرکه پیکار سازد به ده همه کهترانند یکسر، تو مه. فردوسی
عهد داشتن: عمری است که با عشق تو پیمان دارم خون دل و غم بسینه مهمان دارم چون کوه بسودای تو در وادی غم آتش بجگر آب بدامان دارم. علی میرزابیک درمنی (از آنندراج)
عهد داشتن: عمری است که با عشق تو پیمان دارم خون دل و غم بسینه مهمان دارم چون کوه بسودای تو در وادی غم آتش بجگر آب بدامان دارم. علی میرزابیک درمنی (از آنندراج)
دارو ترتیب دادن برای مداوا، علاج کردن. چاره کردن: نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانش سازد به گنج و سپاه. اسدی. کید (پادشاه هند) دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). گفت از این نوع حکایت که تو داری سعدی درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم. سعدی
دارو ترتیب دادن برای مداوا، علاج کردن. چاره کردن: نباشد پزشکش کسی جز که شاه که درمانْش سازد به گنج و سپاه. اسدی. کید (پادشاه هند) دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). گفت از این نوع حکایت که تو داری سعدی درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم. سعدی